هیچ کس نبود جز همان...
بارها امتحان کردم؛ حرفی زدم و اصرار که فاش نشود
به کسی دل بستم و خواستم تا همیشه برایم بماند
کاری کردم و چه لبخندها که به خود هدیه دادم
درد داشتم و چه امیدها که کسی به بالینم بیاید
غصه داشتم و التماس که شنیده شود
اما
گفته ام: فاش
دلم: تنها
قصدم: نادیده
سخنم: نشنیده
و باری بر دوشم نهاده بدون اندک توجهی به درد ...
هر بار پیش خود گفتم چه کسی را می توان یافت که تکیه گاهم باشد در نگه داشتن رازها،بودنش تا همیشه، درک درست لبخندها و توجه به مقتضای درونم
هیچ کس نبود و نمی توانست باشد
جز
"همان خدای همیشگی؛ خدای مهربان"
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یادتان نیست نوشتید بیا؟! آمده ام
بگذار بگویم قد قامت الصلوة...
گناهانم را بریز، آبرویم را نه!
دستان خالی...
گیرم حسین دق نکند اینچنین ولی...
یوسف گمشده ی اهل حرم
آقا شرمنده ایم...
چهل روز بی پدری
مانده ام وقتی ماندنت را می بینم!
آه کوفی، شامی، شمر،حرمله
من، تو، او...\ و عجل لولیک الفرج\
نامه ای سرگشاده
شنوای آرام
چه امام زاده ای!
[همه عناوین(86)][عناوین آرشیوشده]